کاشکی تاریکی میرفت فردا می شد.
صبح می شد چشمون تو پیدامی شد.
لبای ناز تو با قصه عشق
مثل گلهای بهاریوا می شد
تا دلم شکوه رو آغاز می کنی
دیگه اشکم واسه من ناز می کنه
یادته قول دادی پیشم می مونی
قصه عشق زیر گوشم می خونی
نمی دونست دل وامونده ی من
که تو رسم بی وفایی می دونی
تا دلم شکوه رو آغاز می کنه
دیگه اشکم واسه من ناز می کنه
هنوز از عشق تو لبریزه تنم
عاشق چشمون ناز تو منم
نمی دونم چرا من هم مثل تو
نمی تونم زیر قولم بزنم
تا دلم شکوه رو آغاز می کنه
دیگه اشکم واسه من ناز می کنه
تا دلم شکوه رو آغاز می کنه
دیگه اشکم واسه من ناز می کنه
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0